نويسنده: محمدعلي محمدي

 
يکي از افرادي که برخي ادعا کرده‌اند به مبارزه و معارضه‌ي قرآن پرداخت، عبدالله‌بن‌ابي‌السرح (متوفاي 37ق) است. درباره‌ي وي اين شبهات مطرح شده است: الف) «وي معتقد بود مي‌تواند همانند قرآن ارائه کند»؛ ب) «او جمله‌اي از جملات قرآن را تغيير داده است»؛ ج) «جمله‌ي فتبارک الله احسن الخالقين، را عبدالله به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) القا کرده است». سخنان مذکور بهانه‌اي به دست شبهه‌گران، دگرانديشان و مستشرقان داده و عبدالله را از افرادي مي‌دانند که با قرآن معارضه کرده است. براي بررسي دقيق‌تر موضوع، ابتدا به زندگي‌نامه عبدالله اشاره مي‌کنيم و سپس به معارضات منسوب به وي و نيز آياتي که گفته‌اند درباره‌ي او نازل شده، نظري مي‌افکنيم.

زندگي‌نامه

نام کامل او عبدالله‌بن‌سعد (يا سعيد) بن ابي سرح بن الحارث بن حبيب بن خزيمه است. وي پيش از فتح مکه مسلمان شد و به شهر مدينه مهاجرت کرد. از آنجا که عبدالله خط زيبايي داشت، رسول اعظم وي را نيز در زمره‌ي نويسندگان وحي پذيرفت. او پس از مدتي اظهار ارتداد کرد و به مکه بازگشت و به توطئه و جنگ‌افروزي عليه مسلمانان پرداخت. رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) هنگام فتح مکه دستور اعدام او را صادر کرد؛ ولي از آنجا که وي برادر رضاعي عثمان بن عفان بود، پس از فتح مکه عثمان از او شفاعت کرد و رسول رحمت نيز از کشتن وي صرف نظر کرد. پس از آن دوباره مسلمان شد و در فتح مصر شرکت داشت. عمربن خطاب امارت بر استان الصعيد مصر را به وي واگذار کرد، ولي وقتي که عثمان به خلافت رسيد، تمام مصر را به برادرش واگذار کرد. پس از کشته شدن عثمان با مولاي متقيان و معاويه هيچ کدام بيعت نکرد و در شهر عسقلان رحل اقامت افکند و در سال 37 بدرود حيات گفت. (1) برابر برخي از گزارش‌هاي تاريخي وي در شهر رمله از دنيا رفت. (2) برخي نيز معتقدند وي در شهر اوجله ليبي از دنيا رفته و در همان شهر دفن شده است. به هر صورت ترديدي وجود ندارد که وي در پايان عمرش جزو مسلمانان بود و در راه اسلام جانفشاني‌هاي فراواني کرد و نبردهاي وي در آزادسازي آفريقا مشهور است. در گزارشي که علاوه بر قرطبي، بسياري ديگر از مفسران و مورخان نقل کرده‌اند، آمده است:
وي با خداي خود چنين راز و نياز مي‌کرد: «اللهم أجعل خاتمة عملي صلاة اصبح»: خدايا پايان کارم را در نماز صبح قرار بده. يک روز وضو گرفت و در نماز صبحش در رکعت اول حمد با و العاديات و در رکعت دوم حمد و سوره‌ي ديگري خواند. هنگام سلام نماز پس از آنکه از سمت راست سلام داد و قبل از آنکه از سمت چپ سلام دهد، قبض روح شد. (3)

معارضات منسوب به عبدالله‌ابن‌ابي‌السرح

1. «فتبارک الله أحسن الخالقين»

مهم‌ترين متني که به عنوان معارضه‌ي عبدالله با قرآن نقل شده است، جمله‌ي «فتبارک‌الله أحسن الخالقين» است.
برخي نقل کرده‌اند که وقتي آيات شريفه‌ي «والقد خلقنا الإنسان من سلالةٍ من طين» (4) تا آيه‌ي «ثم أنشأناه خلقاً آخر» (5) نازل شد و رسول خدا اين آيات را بر عبدالله املا کرد، وي از اين آيات در شگفت شد و گفت «فتبارک الله أحسن الخالقين»: آفرين باد بر خدا که بهترين آفرينندگان است. در اين هنگام پيامبر اعظم نيز فرمود: بلي آيه همين‌گونه نازل شده است. عبدالله گفت: اگر محمد راستگو باشد، پس بر من هم وحي نازل شده و اگر دروغگو باشد که من با او معارضه کرده‌ام. (6)
گزارش فوق را ابتدا از جهت سند بررسي مي‌کنيم و سپس به ساير افرادي که گفته شده آيه‌ي مذکور بر زبان آنان جاري شده نيز اشاره کرده، در پايان به اين پرسش پاسخ مي‌دهيم که حتي در صورت اثبات صحت سند اين گزارش يا گزارش‌هاي مشابه، آيا بر زبان آوردن چنين جملاتي قبل از نزول قرآن، معارضه محسوب مي‌شود؟

الف) بررسي سندي

گزارش فوق داراي دو سند است:
الف) کلبي از ابن‌عباس؛
ب) ابوصالح از عبدالله‌بن‌عباس
در نگاه اوليه به نظر مي‌آيد راويان حديث دو نفرند: يکي کلبي و ديگري ابوصالح: ولي با دقت نظر روشن مي‌شود گزارش بيش از يک سند ندارد؛ زيرا:
1. کلبي در سال 148ق (7) و ابن‌عباس در سال 68ق (8) از دنيا رفته‌اند؛ پس فاصله وفات اين دو هشتاد سال بوده و بسيار بعيد است اين دو يک ديگر درک کرده باشند.
2. از ديگر سو، کلبي از شاگردان ابوصالح و ابوصالح شاگرد ابن‌عباس بوده است. با توجه به اين دو مقدمه روشن مي‌شود که گزارش فوق را کلبي از ابوصالح و وي از ابن‌عباس نقل کرده است؛ چنان‌که در غالب رواياتي که کلبي از ابن‌عباس نقل کرده، ابوصالح واسطه بين کلبي و ابن‌عباس است. (9)

وثاقت يا ضعف کلبي

ابونصر محمدبن‌سائب کلبي‌ابن بشر (10) از دانشمندان تفسير و نيز انساب عرب و احاديث آنان بود که در سال 146 و در زمان حکومت منصور از دنيا رفت.
نامبرده از ابي‌صالح باذام و اصابغ‌بن‌نباته و شعبي و برادرش سلمة‌بن‌سائب حديث نقل مي‌کرد؛ چنان‌که سفيان ثوري و ابن‌جريج، معمر، حمادبن‌سلمه، محمدبن‌إسحاق، ابوعوانه، هشيم، ابن‌عيينه ابوبکربن‌عياش، ابن‌مبارک، عيسي‌بن‌يونس و عده‌ي ديگري از وي حديث نقل مي‌کردند.
برخي گفته‌اند ثوري و محمدبن‌إسحاق از وي روايت نقل مي‌کردند و براي آنکه ديگران نفهمند از چه کسي روايت مي‌کنند، مي‌گفتند: «حدثنا أبوالنصر»؛ چنان‌که عطيه‌ي عوفي به وي کنيه‌ي ابوسعيد داده بود و مي‌گفت: «حداثني أبوسعيد الکلبي» که مردم تصور مي‌کردند مقصودش «اباسعيد خدري» است.
غالب دانشمندان اهل سنت او را تضعيف کرده، درباره‌ي او چنين نوشته‌اند: او مي‌گفت: «من از سبائيان هستم؛ يعني از اصحاب عبدالله‌بن‌سبأ و افرادي که معتقد بودند حضرت علي نمرده و قبل از قيامت به زمين برمي‌گردد. (11)
در کوفه دو فرد بسيار دروغگو بودند که يکي از آنان کلبي بود. (12)
شخصي به نام زائده مي‌گويد: من با کلبي رفت و آمد داشتم. روزي کلبي به من گفت: به بيماري دچار شدم که هرچه را در حافظه داشتم، فراموش کردم. از اين‌رو نزد يکي از فرزندان رسول خدا رفتم و او در دهان من فوت کرد و هرچه را فراموش کرده بودم به ياد آوردم. زائده مي‌گويد: وقتي اين سخن را به من گفت ديگر ارتباطم را با وي قطع کردم. (13)
شخصي به نام ابي‌جناب مي‌گويد: ابوصالح قسم ياد کرد که من هيچ تفسيري را بر کلبي نخوانده‌ام.
سفيان ثوري از کلبي چنين نقل کرده است: آنچه از ابي‌صالح از ابن‌عباس نقل کرده‌اي، همه دروغ است، ديگر آن‌ها را روايت نکن.
از ديگر صفات و نظرياتي که درباره‌ي کلبي وجود دارد، عبارت است از: «الکلبي يزرف» (دروغ مي‌گفت)، تفسير الکلبي باطل، (14) الکلبي ليس بشيء، ضعيف و...؛ چنانکه گفته‌اند: کلبي قائل به رجعت بود و سخناني مي‌گويد که هر که بگويد کافر است، کلبي کافر و معتقد بود جبرئيل يک بار بر علي هم وحي آورد، وي مرجئي بود و مردم بر ترک روايت از او اتفاق نظر داشتند و... . (15)
هرچند درباره‌اش روايتي در کافي وجود دارد، ولي دانشمندان شيعه نه وي را توثيق و نه جرح کرده‌اند. (16) به نظر مي‌رسد شدت عمل برخي از دانشمندان عامّه در رد و طرد وي به خاطر عقيده و شيعه بودن وي است؛ چنان‌که ابن‌حجر مي‌نويسد: «متروک الحديث وکان ضعيفاً جداً لفرطه في التشيع» و اينکه به نامبرده نسبت کفر و کذب داده‌اند نيز بدان دليل است که او بعضي از کرامات اهل بيت را نقل مي‌کرد که قلب‌ها نمي‌توانست آن را قبول کند؛ چنان‌که تناقض نسبت‌هايي همانند سبئي بودن و مرجئه بودن نيز روشن و بديهي است که با توجه به تفاوت‌هاي آشکار دو عقيده‌ي فوق، امکان ندارد شخصي در عين اينکه از مرجئه باشد، سبئي هم باشد.(17)
نتيجه اينکه هرچند برخي از اتهامات رجاليان اهل سنت به کلبي را مي‌توان از روي تعصب مذهبي به آنان قلمداد کرد، ولي روايت فوق سند و دليل محکمي نيز ندارد که بتوان بدان تمسک کرد.

ب) ديگر مدعيان

علاوه بر عبدالله دست‌کم دو نفر ديگر وجود دارند که گفته شده است جمله‌ي «فتبارک الله أحسن الخالقين» بر زبان آنان جاري و سپس آيه‌ي نازل شده است. آن دو نفر عبارت‌اند از:

1. عمربن‌الخطاب

در گزارشي که بسياري از دانشوران اهل سنت نقل کرده‌اند، آمده است:
انس‌بن‌مالک از عمر چنين روايت مي‌کند: در چهار مورد پروردگار با من موافقت فرمود: يکي آنکه به پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گفتم: چطور است در مقام ابراهيم نماز بخوانيم؟ که آيه‌ي «وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى» نازل شد. (18) دوم آنکه به پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پيشنهاد کردم که براي زنانت حجاب قرار داد؛ زيرا آدم‌هاي خوب و بد نزد تو مي‌آيند؛ اين آيه نازل شد: «إِذا سَأَلتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسئَلُوهُنَّ مِن وَراءِ حِجابٍ». (19) سوم آنکه به زنان پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گفتم از ناسازگاري دست برداريد و گر نه خدا به جاي شما زنان بهتري نصيب پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خواهد کرد، سپس آيه‌ي ذيل نازل شد: «عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِّنكُنَّ». (20) چهارم آنکه چون آيات «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ مِن سُلالَةٍ مِن طِينٍ...» تا «ثُمَّ أَنشَأناهُ خَلقاً آخَرَ...» نازل شد، بلافاصله بر زبان من جاري شد: «فَتَبارَک اللهُ أَحسَنُ الخالِقِينَ»؛ سپس اين آيه نيز نازل شد. (21) در برخي روايات ديگر، موارد موافقت سه مورد ذکر شده است؛ (22) در برخي ديگر اين موارد به پنج مورد بالغ شده است.
برخي از دانشمندان اهل سنت کوشيده‌اند اين موارد را از فضايل و مناقب عمر به شمار آورند که چگونه سخني را گفت و سپس آيه نازل شد و نزول آيه سبب قوت قلب وي شد؛ چنان‌که خودش نيز به اين موارد افتخار مي‌کرد. (23)

2. معاذبن‌جبل

معاذ سومين شخصي است که ادعا شده جمله‌ي «فتبارک الله» بر زبانش جاري و سپس نازل شده است. در روايتي به نقل از زيدبن‌ثابت چنين مي‌خوانيم:
رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) آيه‌ي «وَ لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ مِن سُلالَةٍ مِن طِينٍ» تا جمله «خَلقاً آخَرَ» را بر معاذبن‌جبل که از نويسندگان وحي بود، املا مي‌کرد. در اين زمان معاذ گفت: «فَتَبارَک اللهُ أَحسَنُ الخالِقِينَ»، رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) خنديد. معاذ پرسيد: يا رسول الله براي چه مي‌خنديد؟ فرمود از آنجا که آيه با جمله‌ي «فتبارک الله أحسن الخالقين» به پايان رسيده است. (24)
اين گزارش‌ها به دلايل زبير به هيچ وجه نمي‌تواند صحيح باشد:

ج) قرآن و حکمت الهي

بدون شک قرآن مطابق حکمت خداوند متعال نازل مي‌شد، نه برابر اميال شخصي عده‌اي. خداوند در ششمين آيه‌ي سوره‌ي نمل مي‌فرمايد:
«وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ»: همانا تو اين قرآن را از سوي [خداوند] حکيم و دانا تلقي و دريافت مي‌کني. چنان‌که در سوره ي هود نيز بر اين مطلب تأکيد شده است که قرآن کريم از نزد خداوند حکيم و آگاه [نازل گرديده] است! (25)
اين دو آيه به روشني بر اين مطلب دلالت دارند که نزول قرآن از حکمت و علم خداوند سرچشمه گرفته است و هيچ چيز نمي‌تواند آن را نقض و يا موهون کند. (26) پس محال است آيات بر اساس اميال و خواسته‌هاي نفساني اين و آن، نازل شود.

د) فضيلت‌سازي

سوگمندانه عده‌اي براي آنکه بتوانند براي برخي فضايلي دست و پا کنند، از هيچ کوششي فروگذار نکرده، با همکاري برخي از حديث‌سازان اموي احاديثي جعل و بر ساحت قدس الهي نيز تعدي کردند. براي اثبات ادعاي فوق، يادآوري برخي از احاديث موضوعه و دروغين درباره‌ي خليفه‌ي دوم مي‌تواند درجه‌ي روايت ذکر شده را نيز روشن کند:
1. عمر رأي و نظر مي‌داد، آنگاه قرآن نازل مي‌شد. (27)
2. خداوند در 21 مورد با عمر موافقت نمود. (28)
3. خداوند در برخي مواقع پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را تخطئه نمود و جانب عمر را گرفت؛ از جمله هنگامي که رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) براي گروهي طلب آمرزش و استغفار زيادي کرد، عمر گفت: سودي برايشان ندارد، پس خداوند چنين نازل كرد: «سَوَاء عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ». (29)
4. دو مرد شکايت خود را نزد رسول‌الله آوردند. آن حضرت به نفع يکي حکم کرد. محکوم ناراحت شد و شکايت خود را نزد عمر برد و عمر او را کشت. پيامبر اکرم فرمود: گمان نمي‌کردم عمر بر قتل مؤمني جرئت کند. پس خداوند اين آيه را نازل کرد: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ...» (30) و رسول‌الله خون مقتول را هدر دانست. (31)
برابر اين روايت ساختگي، عمر از رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) داناتر بوده است؛ زيرا عمر حکم کرد کسي که قضاوت رسول‌الله را نپذيرد، کافر است و بايد کشته شود و خود نيز حکم را اجرا کرد؛ ولي رسول الله او را مؤمن مي‌دانست و در پايان خداوند به نفع عمر حکم کرد.
روايت‌هايي از اين دست فراوان است که سوگمندانه امويان و حزب آنان جعل کرده، براي آنکه فضايل خلفا را بيش از پيش جلوه دهند، در بين مسلمانان رواج داده‌اند.

هـ) شأن نزول

عده‌اي از دانشمندان با پذيرش اصل مطلب درباره‌ي عمر به اين نکته اذعان کرده‌اند که اين موارد نيز به گونه‌اي شأن نزول آيات است. به عبارت ديگر، همان گونه که گاه مطلب، مسئله يا مشکلي رخ مي‌داد و متعاقب آن براي پاسخ دهي به پرسش‌ها يا برطرف کردن شبهات و يا حل برخي از مسائل و زدودن برخي مشکلات، آيه‌اي نازل مي‌شد، در اين گونه موارد نيز يکي از اصحاب و حتي ديگران، که برايشان پرسش يا مشکلي رخ مي‌داد، از خداوند تقاضا مي‌کرد براي مشکل يا مسئله راه‌حلي يافت شود که آيه‌اي نازل مي‌شد و مسئله را حل مي‌کرد؛ چنان‌که مواردي همانند نماز در مقام ابراهيم، حجاب و... که از عمر نقل شده، در صورت پذيرش اصل روايت، همگي از اين قبيل‌اند.

و) تحدي و پيش‌بيني

ميان پيش‌بيني يک کلمه يا حتي يک جمله با پاسخ دادن به تحدي قرآن، تفاوت زيادي وجود دارد. ممکن بود فردي با توجه به سياق آيات و آشنايي با آيات قبلي، جمله‌اي را پيش‌بيني کند و قبل از رسول‌الله بخواند و اتفاقاً پيش‌بيني درست باشد و آيه نيز همانند پيش‌بيني او نازل شده باشد. واگويه اين گونه کلمات يا جملات به هيچ وجه تحدي شمرده نمي‌شود؛ مثلاً جمله‌ي «تبارک الله» سه بار (32) و جمله‌ي «احسن الخالقين» دو بار (33) در قرآن آمده است. پس هيچ بعيد نبود کسي با توجه به سياق آيه و اينکه آيه درباره‌ي آفرينش انسان ادوار او بود، بتواند جمله‌ي «تبارک الله احسن الخالقين» را پيش‌بيني کند.
اين امر در اشعار به وفور يافت مي‌شود که شاعر يا سخنوري با توجه به آشنايي با سخنان شاعران و سخنوران ديگر، جملات اشعار و سخنان آن‌ها را پيش‌بيني کند و اتفاقاً پيش‌بيني او درست باشد. اين‌گونه موارد را به هيچ وجه نمي‌توان تحدي با گوينده و سخن‌سرا محسوب کرد.

ز) مکي و مدني

دليل محکم ديگري که براي عدم پذيرش روايتي که درباره‌ي معاذ و عبدالله جود دارد، نزول سوره در شهر مکه است؛ (34) درحالي‌که وحي‌نگاري زيد و ماذبن‌جبل و ارتداد عبدالله هر دو در مدينه اتفاق افتاده بود.
به عبارت روشن‌تر زيدبن‌ثابت و معاذ در شهر مدينه وحي را مي‌نگاشتند؛ (35) درحالي‌که اين سوره در مکه نازل شده است. (36) پس چندين سال قبل از زيد و معاذبن‌جبل (37) عده‌ي زيادي از مسلمانان و نويسندگان وحي، اين آيات را نوشته خوانده و از حفظ بودند؛ چنان‌که ارتداد عبدالله‌بن‌أبي‌سرح نيز در مدينه اتفاق افتاد، درحالي‌که اين آيات در مکه و ساليان قبل از ارتداد عبدالله نازل شده بود. (38)

ح) کمترين حد تحدي

صرف نظر از همه‌ي آنچه گذشت، اصولاً کمترين حدي که قرآن بدان تحدي کرده، يک سوره‌ي کامل است، نه يک کلمه يا يک جمله . (39) پس حتي اگر ثابت شود يکي از افراد بشر اين جمله را گفته است، باز هم نمي‌توان آن را پاسخي به تحدي قرآن محسوب کرد. پس ادعايي که به عبدالله نسبت مي‌دهند که بعد از گفتن اين جمله گفت: «من هم مي‌توانم همانند قرآن بگويم» ادعايي واهي و حاکي از ضعف اطلاعات گوينده است. هيچ کسي ادعا نکرده است که آوردن يک جمله همانند جملات قرآن محال است. پس اگر کسي بتواند يک جمله همانند جملات قرآن بگويد، نمي‌تواند ادعا کند که پس من هم مي‌توان همانند قرآن بگويم؛ نه تنها به يک جمله، بلکه يک آيه نيز تحدي نشده است. پس ارائه يک آيه همانند قرآن نيز شامل تحدي با قرآن نمي‌شود، چه رسد با آوردن جمله اي که با کمي دقت روشن مي‌شود اجزاي جمله در قرآن نيز وجود دارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. براي آگاهي بيشتر ر.ک: ابن جوزي؛ المنتظم في تاريخ الملوک والأمم؛ ج5، ص 144. ذهبي؛ سير أعلام النبلاء؛ ج3، ص 33. ابن عبدالبر؛ الاستيعاب؛ ج 3، ص 918.
2. بخاري؛ التاريخ الکبير؛ ج5، ص 29.
3. قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 7، ص 41.
4. مؤمنون: 12.
5. مؤمنون: 14.
6. اين روايت را غالب مفسران نقل کرده‌اند. (ر.ک: بغوي؛ معالم التنزيل في تفسير القرآن. ابن‌جوزي؛ زاد المسير في علم التفسير؛ ج 2، ص 55. قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 7، ص 40 و ج 12، ص 110. شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 2، ص 160).
7. احمدبن‌محمد الأدنروي؛ طبقات المفسرين؛ ج 1، ص 3.
8. همان، ج 1، ص 17.
9. براي آگاهي از اين روايات ر.ک: جصاص؛ احکام القرآن؛ ج 4، ص 53. سيدشرف‌الدين علي حسيني استرآبادي؛ تأويل الآيات الظاهره؛ ص 217. ابن‌ابي‌حاتم؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 11، ص19. مظهري؛ تفسير مظهري؛ ج 1، ص 200. فضل بن حسن طبرسي؛ جوامع الجامع، ج 1، صص 342 و 529. نيشابوري؛ غرائب القرآن و رغائب الفرقان؛ ج 2، صص 142 و 474 و ج 4، صص 279 و 315. فضل الله؛ من وحي القرآن؛ ج5، ص 333. قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 1، صص128 و 205 و 208 و ج 2، صص 2 و 308 و ج 19، ص 161. جرجاني؛ جلاء الأذهان؛ ج5، ص276. ابن جوزي؛ زاد المسير في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 447. کاشاني؛ زبدة التفاسير؛ ج 3، ص 220. شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 51. ثعلبي؛ الکشف و البيان عن تفسير القرآن؛ ج 1، ص 155 و ج 2، ص 113 و ج3، صص 19، 38، 50 و 374. بغدادي؛ باب التاويل في معاني التنزيل؛ ج 1، ص 257 و ج3، ص106. فضل‌بن‌حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج5، ص122 و ج6، ص 435. بغوي؛ معالم التنزيل في تفسير القرآن؛ ج 1، صص 424، 453-454، 690 و 698 و ج 2، ص 160 و ج3، ص 10 و ج5، ص 109. فخر رازي؛ مفاتيح الغيب؛ ج 11، ص 226 و ج 12، ص 448 و ج 20، صص 232 و 286. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 269.
10. بشربن‌عمرو بن الحارث بن عبدالحارث بن عبدالعزي بن امرئ القيس بن عامر بن النعمان بن عامر بن عبدون أو عبد ود كنانة بن عوف بن عذرة بن زيد اللات بن رفيد بن ثور بن كلب بن وبرةبن‌قضاعه؛ ولي درباره نسب بشر نظريات ديگري نيز وجود دارد که براي آگاهي ر.ک: سيدمحسن امين؛ أعيان الشيعة: ج 9، ص 339-340.
11. ابن‌حبان؛ کتاب المجروحين؛ ج 2، ص 253.
12. ابن‌ابي‌حاتم رازي؛ الجرح و التعديل؛ ج 7، ص 270-271.
13. همان. مزي؛ تهذيب الکمال؛ ج 25، ص 246-253.
14. ابن‌ابي‌حاتم رازي؛ الجرح و التعديل؛ ج7، ص270-271.
15. براي آگاهي بيشتر ر.ک: همان. مزي، پيشين. ابن‌سعد؛ الطبقات الکبري؛ ج6، ص 358. بخاري؛ التاريخ الکبير؛ ج 1، ص 283. همو، التاريخ الصغير؛ ج 2، ص 51. همو، الضعفاء؛ ص 37. نسائي؛ الضعفاء؛ ص 514. عقيلي؛ الضعفاء؛ ج 1، ص 87. ابن‌حبان؛ المجروحين؛ ج 2، ص 253. ابن‌عدي؛ الکامل؛ ج3، ص 30. دارقطني؛ السنن؛ ج5، ص 229. همو، العلل الوار دة في الأحاديث النبوية؛ ج6، ص 193 و... .
16. امين؛ أعيان الشيعة، ج 9، ص 339-340.
17. همان.
18. بقره: 125.
19. احزاب: 3.
20. تحريم: 5.
21. واحدي؛ أسباب نزول القرآن؛ ص323. ابن‌کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج5، ص 409. مراغي؛ تفسير مراغي؛ ج 18، ص 9 و... .
22. قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 2، ص 112.
23. بروسوي؛ روح البيان؛ ج6، ص73.
24. سمرقندي؛ بحرالعلوم؛ ج 2، ص 476. قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج13، ص 110. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج5، ص7. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 9، ص 219. شوکاني؛ فتح القدير؛ ج3، ص 568. ميبدي؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار؛ ج6، ص 421. ابن‌عطيه؛ المحرر الوجيز؛ ج 4، ص 138.
25. الر کتابٌ أُحکمَت آيائُهُ ثُمَّ فُصَّلت مِن لَدُن حَکيمٍ خَبيرٍ.
26. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 341.
27. سيوطي؛ تاريخ الخلفاء؛ ص 122.
28. همان، ص 123 به نقل از: شيباني؛ فضائل الامامين.
29. منافقون: 6.
30. نساء: 65.
31. ملاحويش؛ بيان المعاني؛ ج5، ص 573. ابن‌کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 2، ص 309. ابن‌أبي‌حاتم رازي؛ تفسير القرآن العظيم: ج2، ص 994. سيوطي؛ الدر المنثور، ج 2، ص181.
32. اعراف: 54. مؤمنون: 14. غافر: 64.
33. مؤمنون: 14. صافات: 125.
34. چنان‌که شيخ طوسي مي‌نويسد: «مکية بلاخلاف» (التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص347). ساير دانشوران نيز به مکي بودن سوره اذعان کرده‌اند (ر.ک: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 156. همو، جوامع الجامع؛ ج3، ص 64. کاشاني؛ منهج الصادقين؛ ج6، ص 190. شوکاني؛ فتح القدير؛ ج3، ص 560).
35. ز بدبن‌ثابت در سال يازدهم قبل از هجرت در شهر مدينه متولد شد، هنگامي که شش ساله بود پدرش در جنگ «بعاث» جنگي که پيش از هجرت پيامبر به مدينه بين دو قبيله‌ي اوس و خزرج اتفاق افتاده بود، کشته شد.
وي هنگام هجرت پيامبر به مدينه تنها يازده سال داشت؛ از اين رو رسول اعظم به او اجازه شرکت در برخي از نبردها همانند بدر و احد را نداد. او در مدينه با رسول‌الله همسايه بود؛ از اين رو توفيق يافت در زمره‌ي نويسندگان وحي در آيد (ر.ک: ابن‌اثير؛ أسدالغابة في معرفة الصحابة: ج 2، ص 126. مزي؛ تهذيب الكمال، ج 10، ص25. ذهبي؛ سير أعلام النبلاء، ج 2، سال 426. مقريزي؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص 82. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 19، ص 298. بلاذري؛ انساب الأشراف؛ ج1، ص428.
36. ابن‌کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج5، ص 409.
37. معاذبن‌جبل خزرجي انصاري در هيجده سالگي مسلمان شد و يکي از افرادي بود که در عقبه شرکت داشت و پس از هجرت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به شهر مدينه، خدمت زيادي به اسلام نمود و در غالب غزوات شرکت داشت و رواياتي در مدح او وجود دارد (ر.ک: ابن‌اثير؛ اسد الغابة؛ ج3، ص 21، مدخل معاذ).
38. سمرقندي؛ بحر العلوم، ج 2، ص 476.
39. بروسوي؛ روح البيان؛ ج6، ص 73.

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول